قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

جدا شدن از دوست هاوسال تحصیلی وگریه کنان

سلام من امروز خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی گریه کردم.بخاطره این که داشتم ازدوستام جدا میشدم واز خانوممون هم همینطور.کلن امروز خیلی خیلی غمگین بودم چون دلم براشون تنگ میشه امروز توی کلاسمون همه داشتن گریه می کردند.می تونین یه پیشنهاد بدین که چه کار کنم که تند تند گریه م نیاد.امروز برای اخرین بار اخرین بازی مونو کردیم.امروز که مامانم اومددید دارم گریه می کنم گفت چرا داری گریه می کنی او فکر می کرد کارنامه ی اصلیمو گرفتم ولی اینطور نبود گفتم بخاطره این که از دوستام و خانوممون جدا شدم.الانم دارم گریه میکنم که خیلی خیلی دلم براشون تنگ میشه توی این تعطیلات مامانم گفت اشکالی نداره میتونی بری واین مطل...
31 ارديبهشت 1392

کارنامه وهزارخوش حالی

سلام.واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای باورم نمیشه که خانوممون امروز کارنامه هارو بهمون داد.انقدر ذوق زده بودم که اگه مامانی بیاد  خیلییییییییییییییییییییییییییییییی خوش حال میشه.وقتتی اومدم خونه بعد مامانی اومدنمی دونستم چیکار کنم.بعد به مامانی گفتم که چشماشو ببنده. بعد گفتم باز کن  انقدر خوشحال شد من هم خیلی خوش حال شدم. خوش حال بودم که  بابایی کارناممو ببینه برام دوچرخه می خره اخه از قبل گفته بود اگه کارنامتو همشو خیلی خوب بگیری یک دوچرخه برات می خرم. راستی امروز دفتر خاطراتم برده بودم که دوستام برام خاطره بنویسن. تازه دفترمو به خانوممونم داده بودم.که برام خاطره بنویسه ویک خاطره ویادگاری از دوستام وخانوممون...
29 ارديبهشت 1392

سد

سلاااااااااااااااااااااااااااااام.ماامروزرفتیم سد اون جاخیلی هواش گرم بودهمه می اومدندماهی بگیرن.نمی دونم شاید بعضی هایم قورباغه می گرفتند این هم ٢تاعکس ازمن وسد. این جاهم می خواست سرویسم بیاددنبالم تازه دیگه فقط ٢روزباید برم مدرسه .ازهرچی کتاب وکیف ودفترراحت میشم خداکنه این٢روزهم بتونم طاقت بی ارم.تعطیلات روچه کارکنم می خام بترکونم. اخجون ...
27 ارديبهشت 1392

داستان های بچه گانه

هوا خیلی سرد بود و برف می بارید . آخرین شب سال بود . دختری کوچک و فقیر در سرما راه می رفت . دمپایی هایش خیلی بزرگ بودند و برای همین وقتی خواست با عجله از خیابان رد شود دمپایی هایش از پایش درآمدند . ولی تنوانست یک لنگه از دمپایی ها را پیدا کند .. پاهایش از سرما ورم کرده بود . مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده بود . سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیجیده بود ..جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی بک کبریت بفروشد و می ترسید پدرش کتکش بزند . دستان کوچکش از سرما کرخ شده بود شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد ، دختر کوچولو احساس کرد جلوی شومینه ای بز...
23 ارديبهشت 1392

گل غلتان سارا در 4 ماهگی

قربون تو دختر نازم بشم که دوست داری گل غلتان خودت و اینجا واست بنویسم. فیلمش هست عزیز دلم اما چون چند سال پیش دوربین دیجیتال نداشتیم و دوربین معمولی داشتیم عکسهاتم گذاشتم تو آلبومت. اما واسه پارسا رو که دیدی طاقت نیاوردی و گیر دادی شدید که واسه تو هم بنویسم . منم ناچاراً از روی یکی از عکسهات عکس انداختم و اینجا گذاشتم. سارا جون ٤ ماهت که بود فامیلای بابا رو دعوت کردیم و زن عمو مهدی تو رو برد حموم و منم سریع گرفتمت تو حوله و به گل غلتوندیمت چون شب همه شام دعوت بودن منم وقت نداشتم و میخواستم به مهمونا برسم سریع لباس تنت کردم و دیگه همه گل میریختن سرت. اما تو مثل داداشی این همه گریه نکردی ساکت بودی و همه باهات بازی میکردن. مامان قربونت...
23 ارديبهشت 1392

شعرها

من همیشه این شعر هارو واسه داداشیم میخونم یک بچه ماهی در حوض ما بود           از صبح تا شب کارش شنا بود آن خانه ای داشت در حوض کوچک پیراهنش بود ازجنس پولک آن حوض انگار یک آسمان بود آن بچه ماهی رنگین کمان بود اما یه روزی یک گربه ی بد با دستهایش چنگی به او زد از اوفقط ماند یک دانه پولک یک یادگاری در حوض کوچک    عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده قشنگ‌تر از عروسکم هیچ‌کس ندیده. عروسک من چشماتُ وا کن وقتی که شب شد اون وقت لالا کن بیا بریم توی حیاط با من بازی کن توپ بازی و شن بازی و طناب ...
23 ارديبهشت 1392

ساراوعموهای فیتیله ای درامیریه وجشن گل غلتان

سلاااااااااااااااااااااااااام.من دیروز ازدوباره رفتم فیتیله هورااااااااااااااااااااااااااااا.ولی زیادخوش نگذشت چون اومده بودند برای سفرنامشون.چون مراسم گل غلتان بود میخواستن برنامه تهیه کنن..من نتونستم ازشون عکس بندازم چون دوربین ونبرده بودم. برای مراسم گل چینان چندنفر باهاشون عکس انداخته بودند.جشن گل غلتان شروع شد.مامانا لباس سفیدپوشیدبودند برای این که بچه شون وبه گل بغلتونند. بعداون دوتا هم سوار کالسکه شددندو رفتن قلعه.بعدازظهر رفتیم کالسکه سوار شیم صاحبش گفت اسب خسته ی چون فقط برای فیتیله ها دویده بود.بعدکه شب می خواستیم بریم دامغان.ازاون به بعد پشیمون شدم که دوربین وباخودم نیاوردم. ...
20 ارديبهشت 1392

عزیز دلم سارا

  دختر ناز مامان الهی قربونت بشم که تو این همه مهربونی. اینکه میگن دختر دلسوز مامانه من تجربه اش کردم خیلی زیاد. از زمانیکه هنوز پارسا دنیا نیومده بود این و بیشتر فهمیدم. هرروز که از سر کار میرسیدم تا خیالت راحت نمیشد که حالم خوبه و جاییم درد نمیکنه نمیرفتی دنبال بازی و کارهات تا کوچکترین چیزی هم میشنیدی که سر گیجه دارم یا.... خودت و سریع میرسوندی و سریع اشکهات میومد. یادمه یه شب هم دیدم زود رفتی تو تختت و تا اومدم دیدم سرت و کردی زیر پتو وگریه میکنی بعد کلی اصرار گفتی که دلم برات میسوزه نی نی داری و این همه سختی میکشی. هیچ وقت یعنی محاله یادم بره این حرفت عزیزکم. حالا هم که روز به روز شاهد بزرگ شدن و خانوم شدنتم ابراز محب...
13 ارديبهشت 1392

روزمادرمبارک

سلام.من خیلی خیلی خوش حالم چون روزمادرشده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.من نمی دونم باید برای مامانم چی بخرم لطفا منوراهنمایی کنید.من می خوام اگرراهنمایی کنیدچیزهای خوب بگیدکه مامانی خوش حال بشه... مادرعزیزم روزت مبارک. ...
10 ارديبهشت 1392